صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا
بینور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد