صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
خوشوقت کسی که جز وفا کارش نیست
پابندِ ستم، جانِ سبکبارش نیست
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
فرمود حسین: جلوۀ لم یزلی
سالار شهیدِ شاهدان ازلی
ای دوست! سخاوت، آسمانپیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بیمانند است
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود
ای موجِ صفا، روانۀ ساحل تو
ای مهر و وفا، سرشتِ آب و گل تو
با هر چه نکوییست، نکو باید شد
سرشارِ زلالِ آبرو باید شد