شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را