اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است