پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود