شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم