جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم