چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست