و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست