سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست