سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند