شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

ارث دریا

جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد

گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف
از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد

پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود
ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد...

بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند
باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد

حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه
از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد

ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا
«مرتضایم را نبر» «فضه مرا دریاب» شد...