رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش