از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت