از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت