از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت