سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود