سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم