میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد