سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد