بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟