اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را