در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند