هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند