ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود