ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود