ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
ای که بر روشنای چهرهٔ خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشنتر رویی از ماه خوبتر داری