شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند