با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن