روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی