باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت