من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو