به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ