«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است