به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم