جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم