سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم