همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده