گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش