بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت