این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت