سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا