آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا