تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه