عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر