سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو