یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را