گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید