ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟