به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید